اختلاف با مادر بخاطر چادر
اختلاف نظر در نوع پوشش و میزان حجاب و سر کردن چادر و یا نوع تیپ و آرایش صورت و مو در خانواده های ایرانی امری رایج هست که تا حدودی طبیعی و بخاطر تفاوت نسل قدیم و جدید بوده اما در وارد زیادی این اختلافات باعث بروز مشکلات بزرگ تو خانواده ها میشه.
هر چند که این مشکل بیشتر در مورد دخترها وجود داره اما گاها در مورد پسرها هم اتفاق میفته.
غالب این کشمکش ها هم مربوط به دوره حساس بلوغ است که معمولا با تغییرات زیاد در نوجوانان همراه میشه.
البته در مورد این این اختلافات نمیشه قضاوت ثابتی داشت و گاهی حق با فرزندها، گاهی با والدین و گاهی با هر دوست!
بعضی از این اختلافات خیلی رایجه مثه اختلاف بخاطر چادر اما بعضی دیگه خیلی به ندرت اتفاق میفته مثل زنانه پوشی درصد خیلی کمی از پسرها.
درخواست مشاوره در مورد اختلاف فرزندان و والدین چه از طرف بچه ها و چه پدر و مادر خیلی رایجه که یکی از محورهای این اختلاف هم بحث نوع پوشش و حجاب از جمله چادر سر کردن است.
در زیر نمونه ای از این مشاوره و پاسخ "هم سوالی" با اجازه کاربر در سایت منتشر شده که میتونید اون رو در ادامه مشاهده کنید.
از خوندن نظرات سایر کاربران هم نگذیرد که حاوی مطالب بسیار جالبیه!
سوال کاربر
دختری هستم 18 ساله. در یک خانواده بشدت مذهبی و سخت گیر زندگی میکنم. بطوریکه مادرم اجازه استفاده از هیچ لوازم آرایشی رو در هیچ مجلس و مراسمی (چه برسه به بیرون) به من نمیده!
میگه مدل مو مال عروسه به تو چه. خیلی تند اخلاق و عصبیه.
بدون چادر حق ندارم بیرون برم و خودشم همیشه باهام میاد چون فکر میکنه اگه نیاد بی چادر میرم (چون بارها بهش گفتم اصلا اصلا چادر دوست ندارم و اونم گفته اگه دختر منی باید سرت کنی) و هیچوقت نمیذاره با دوستام برم بیرون یا خونشون برم.
بشدت بدبینه و فک میکنه اگه تنها برم خونه دوستم حتما بلایی سرم بیاد.
خونه دوستی که باهاش فامیلم باشیم فقط میزاره برم اونم میگه اگرم میری باید مادرش باشه (نمیدونم فکر میکنه دو تا دختر تنها تو یه خونه ممکنه چه خلافی کنن!)
بشدت بهم بی اعتمادن با اینکه تا حالا به جنس مخالف حتی پسرای فامیل یک کلمه حرف جز سلام نزدم.
امسال کنکوریم دانشگاه جای دورم حق ندارم برم حتی اگه بهترین رشته باشه.
هرجام برم باهام میان یه وقت خطایی نکنم! فکر میکنن همه مشکلات تو ایران از بی حجابیه و روابط دختر پسر هس حتی اختلاس!
من دیگه بریدم. از اینهمه کوته فکری و زورگوییشون بریدم.
بخدا اگه هنوز یه جو اعتقاد تو و جودم نبود صد بار خودکشی میکردم و به زودی هم اینکارو میکنم چون میدونم که اونا عوض نمیشن.
منم که دیگه تحملم نمیکشه.
تورو خدا کمکم کنین. بگین چیکار کنم؟
نمیخوام بگین چادر خوبه و فلانه. صدم که خوب باشه من دوست ندارم، نمیخوام.
یه بار با همین چادری که رو سرم بود یکی دنبالم افتاد تو خیابون با اینکه مادرم کنارم بود. تماما خودشو ...
نمیدونین چه حس بدی بود و باچه بدبختی فرار کردم از اون فرد کثیف.
من بیشتر دلم میخواد بتونم مادرم رو قانع کنم که من چادر رو دوست ندارم و میخوام بزارم کنار. گرچه هیچوقت انتخاب من نبوده.
این خواسته اصلیمه و در این مورد راهکار میخوام.
اینکه چرا چادر رو دوست ندارم دلیلشو میگم. فقط لطفا خیلی رو این قضیه متمرکز نشین چون من دیگه ابدا چادر رو انتخاب نمیکنم.
من کلا دختر زیبایی نیستم و چهره نسبتا معمولی دارم. چاق و قد کوتاه هم هستم.
برای همین وقتی با این هیکل چادر سرم میکنم چاق بودنمون خیلی مشهود میشه و واقعا از خودم بدم میاد که اینقدر زشت و بد هیکلم.
من 18 سالمه. خودتون دخترای 18 ساله رو ببینین چقدر به خودشون میرسن؟ مگه من چی کمتر از اونا دارم؟
چرا من باید تو عروسی که حتی مختلطم نیست جوری ظاهر بشم که توخونه همونجوریم؟
چرا حتی حق ندارم موهامو درست کنم؟ مگه من دل ندارم؟
منم دوست دارم مانتو های خوشرنگ بپوشم، طرح رنگ روی روسریم دیده بشه. چرا همش خودمو ببندم؟
پس چرا پول مانتو و روسری میدم؟ گفته بودین چرا پدرو مادرم بهم بی اعتمادن؟ چون اونا انتظار دارن من مثل هم نسل های خودشون باشم که رو حرف خونواده نه نمیاوردن و اهل رفتن خونه دوست و همکلاسی و اینا نبودن. حداقل پدر و مادر من نبودن. خودشونم هیچ دوستی تو این سن و سال ندارن!
میگن اردو میری واسه خودت برو دوستاتم نیومدن برو تنهایی. میگم اردو بدون دوستام به چه درد میخوره آخه؟ مثلا من جاهایی که اردو میریم رو ندیدم؟ نه هزار بار دیدم ولی با دوستام یه چیز دیگس.
بعد میگن تو همش تو فکر اونایی.
گرچه الان اونام دیگه دوست ندارن با من باشن.
دلیلشم حسادتای درسیه.
مسافراتمون رو که نگم براتون. از دماغم میکشه بیرون تفریح رو.
اینقدر غر میزنن و اذیت میکنن و چادر سرت کن و این کن و اون کن که اصلا دیگه به خودم قول دادم باهاشون تا سر کوچه ام نرم. مگه مجبورم باشم سفر که اصلا.
و ته لجبازی هام اینه که یا اونقدر بم فشار میاد که چند تا قرص بخورمو بهشون بفهمونم که بابا منم آدمم یا اینکه چند تا بیشترم بزارم روش زندگیمو تموم کنم و بهتون قول میدم که یه روز اینکارو میکنم اگه مادرم قبول نکنه بعد کنکور خودمو خلاص میکنم.
دلیلشم اینه که میخوام برای بار آخر به دخترشون افتخار کنن.
تورو خدا از چادر نگین برام. بگین با چه امیدی نمیرم. من اونی نیستم که اونا میخوان. من منم!
پاسخ تیم پاسخگوئی
در جواب این کاربر، توضیحاتی ارائه شد که خلاصه مهمترین نکات آن عبارت بود از:
برای مشکلی که براتون پیش اومده متاسفیم.
برای حل یک مشکل، اولین قدم شناخت اون مشکل هست. شما مشکل دارید، ولی مشکل شما چیزیکه مطرح کردید نیست.
مشکل شما چادر یا آرایش یا امثالهم نیست. مشکل شما "مجبور شدن" هست!
مشکل شما اینه که دیگرانی حق انتخاب رو از شما میگیرن و میخوان مجبورتون کنن به سبک خاصی زندگی کنید. اصلا مهم نیست اون سبک خاص درسته یا نادرست. مهم اینه که آزادی شما رو ازتون سلب کرده و حق انتخابتون برای زندگیتون رو نادیده گرفته.
بهردلیلی که هست، متاسفانه مادر شما رفتار کنترل گرانه ای نسبت به شما داره و بهمین دلیل هر نظری که در مورد شما ارائه بده، با توجه به تصوری که در شما ایجاد شده، نوعی زورگوئی و دخالت تلقی میشه و شما از اون کار متنفر می شید.
مطمئن باشید اگر شخصی بهمین روش شما رو مجبور کنه که آرایش کنید یا لباس های باز امروزی رو بپوشید از اون هم متنفر خواهید شد.
بهتره که مسالتون رو تقلیل ندید (کوچیک نکنید). بحث شما با مادرتون چادر نیست.
سعی کنید به مادرتون بفهمونید که دنبال استقلال و حق انتخاب هستید و به ایشون این اطمینان رو بدید که اگر اجازه انتخاب به شما بده، انتخاب هاتون بگونه ای نیست که ایشون رو ناراحت کنه.
ضمنا میتونید از نزدیکان دیگه هم کمک بگیرید تا با مادرتون صحبت کنن تا ایشون دست از اجبار به شما برداره و سعی کنه نصیحت هاش رو مادرانه و نه بصورت اجبار با شما مطرح کنه.
صحبت هائی هم که در مورد خودکشی مطرح کردید رو بهتره فراموش کنید.
اگر واقعا براتون زندگی مهم نیست چرا چادر سر کردن یا خوشتیپ بودن مهمه؟ اصلا همینکه اینجا اومدید و سعی کردید مشاوره بگیرید یعنی به زندگی امید دارید و میدونید که وضعیتتون قابل تغییره.
توجه کنید که شما بزودی وارد دانشگاه می شید که شرایط کاملا متفاوتی برای شما رقم میزنه و ضمنا تا چند سال آینده ازدواج می کنید و اصولا دیگه با مادرتون نیستید که نگران دخالت هاش باشید.
شاید این حرفم را باور نکنید ولی مطمئن باشید خیلی از افرادی که متن شما رو میخونن میگن خوش به حالش که بزرگترین مشکل زندگیش اینه.
بزودی که وارد زندگی واقعی بشید متوجه می شید که چقدر این مشکلتون کوچیک بوده و چقدر زود و راحت حل شده.
لطفا خودتون رو برای مسئولیت های بزرگتر زندگی آماده کنید. خصوصا مسئولیت همسری و مادری.
درسته که مشکل فعلیتون آزار دهنده هست ولی بنوعی میتونه شما رو برای اینکه یک همسر و مادر خوب باشید، کمک کنه.
فکر میکنم فرزند شما هیچوقت مجبور به هیچی نشه. چون شما بخوبی متوجه شدید که مجبور کردن دیگران چقدر بده.
صبور باشید. بزودی همه مشکلاتتون حل خواهد شد.
نظرات مردم و کاربران در مورد حجاب و چادر اجباری
بهترین راه حل پیش روتون کمک گرفتن از یک مشاور هست و پذیرفتن مادرتون که ایشون هم در جلسات مشاوره حضور پیدا کنن
برای افزایش ارتباط و روحیتون حتما به باشگاه بدنسازی برید و تغذیه سالمی پیش بگیرید
و هیچ وقت اون شرایطی که وجود داره نپذیرید بلکه برای بهتر شدن اون تلاش کنید ولی در کمال احترام
با مخالفتا رو به رو شید ولی بذارید پدر و مادر شما متوجه شن که تو یک انسان هستی با حقوق طبیعی و اونا حق اینو ندارن که شمارو از این حقوق محروم کنن
ولی قبل از هر چیزی بدونید که برای چی میجنگید با چ هدفی
اگر حجاب برای شما ازاردهندس اونو بردارید ولی به خانوادتون نشون بدید بی بند و باری نیست و زیبا بپوشید
ولی تاکید میکنم برای هر هدفتون آگاهانه بجنگید و هیچ وقت تسلیم نشید.
من مشکلم برعکس شماس اما دردمون دقیقا یکیه، اینکه بهمون حق انتخاب نمیدن
من نمیخام بهتون بگم چادر خوبه من خودم دوس دارم و سر میکنم اما خونوادم مخالفن و همیشه مسخرم میکنن، اصلا اعتنا نمیکنم ب اینکه مسخرم میکنن اما همیشه محترمانه دلیلمو بهشون میگم و ازشون میخام آزادم بذارن چون این انتخاب منه و هیچ ضرری هم بهشون نمیرسونه، از وقتی دیدن پا فشاری میکنم دیگه مثل قبل اذیتم نمیکنن
به نظرم قبل از هرچیزی کاملا فکراتونو بکنین و هیچوقت به حالت لجبازی و قهر باهاشون صحبت نکنین، یه سری حرف منطقی و شسته و رفته آماده کنین (منظورم اینه که کاملا متین و بامنطق خواستهتون و هدفتون از این کار رو بهشون بگین) اگه دیدین باز قبول نکردن بیشتر پافشاری کنین اما باز تاکید میکنم متین و منطقی مطمئن باشین اگه بهشون ثابت بشه که هدف شما از این کار بی حیایی(عذر میخام که این کلمه رو ب کار بردم، دور از جون شما) نیست یواش یواش باهاتون کنار میان، من همینجوری تونستم به هدفم برسم
عزیزم چرا همچین حرفی میزنی ک خودکشی کنم و فلان؟ ب خدا خیلی ناراحت شدم شک نکنین خونوادتون بد شما رو نمیخان فقط ی خورده طرز فکرشون با شما متفاوته که اونم با صحبت و مرور زمان حل میشه
منتظر خبرای خوبتون هستم
دوست عزیزم باید تمام تلاشت رو بکنی که دید خانوادت رو عوض کنی از یکی از نزدیکانت کمک بگیر اینجوری که من از حرفاتون متوجه شدم احساس میکنم اختلاف سنی با پدرومادرت زیاد هستش که این خودش یه عاملی هست که باعث میشه شمارو شاید درک نکن متاسفانه خیلی از افراد فکر میکنن که حجاب باعث میشه خیلی از اتفاقات درجامعه نیفته اما اصلا اینجوری نیست این افکار ادمها هست که به زندگی ها اسیب میرسونه خواهشا از فکر اون کاری هم که گفتید کلا بیا بیرون شما الان در یکی از بهترین سن های زندگیتون هستید ایشالا با ورود به دانشگاه و محیط جدید خانوادتون هم تغییر روش میدن
به نطر من فکر می کنم به شدت اختلاف سنی با پدر و مادرتون دارید و این باعث میشه که از احساسات همو درک نکنین بلکه باعث ازار روحی هر دو طرفتون شود، بهترین کار اینست یا هر چه زودتر ازدواج کنید یا به فکر تغییر رفتار پدر و مادرتون باشید یا اینکه شرایط را هر جوری هست بپذیرید
من هم مشکلی شبیه به مشکل تو در زمان نوجوانیم داشتم .فکر می کنی چرا پدر و مادرها فرزندشون رو کنترل می کنند و او رو محدود می کنند؟ چون راه حل دیگه ای بلد نیستند و نمی دانند که چقدر به فرزندشون آزادی بدهند که صدمه نبیند و از طرفی این راحت ترین کار هست که محدودش کنند چون دردسر کمتری دارد.
اگر پدر و مادر اعتمادشون جلب بشه دیگه محدودیت هم کمتر میشه.
باید اول روی خودت کار کنی و اینقدر با وقار و محکم باشی و نشون بدی بزرگ شدی که کمی در رودربایستی بیفتند.
مطالعه زیاد بکنی و بعد کم کم بحث رشد و پیشرفت و اینکه آزادی برای هر انسانی لازم هست رو بکشی وسط.
برای چادر بگی من مطمئنم شما صلاح من رو می خواهید اما آیا خانمهای موفق و باوقاری که چادر نمی پوشند واقعا مشکلی دارند؟ خانمهایی که رئیس و مدیر و مهندس و دکتر و ... هستند.
من پوشش مانتو را دوست دارم و این فقط یک پوشش ظاهری هست مهم قلب و ذهن من هست که آلوده نیست و خود من هم تمام تلاشم این هست که در این جامعه رشد کنم بدون اینکه آلوده بشم.الگوی من کسانی نیستند که فقط به دنبال زیبایی ظاهری هستند الگوی من کسانی هستند که می خواهند رشد و پیشرفت کنند و استعدادهای خودشون رو شکوفا کنند و انسان مفیدی باشند.
کم کم باید اونها رو از نگرانی در بیاری و افکار و احساساتت رو به زبون بیاری.و در رفتارت همه اینها مشخص باشه.
یه جور خاصی رفتار کنی تا متوجه تغییر بشوند. از حرف زدن با تو لذت ببرند و از جانب تو نگرانی نداشته باشند.
امیدوارم حالت خوب باشه و سعی کنی بیشتر روی خودت، احساساتت و افکارت کنترل داشته باشی.
اونجوری که من از سوالت متوجه شدم، اینه که نه تنها کنترل گری و محدود کردن پدر و مادرت اذیتت میکنه، بلکه شما با تجسم کردن دوباره بحث ها و بگو مگوها حس بدی رو به خودت تزریق میکنی و این که خودت رو تک و تنها در مقابل این همه مشکلات میبینی حالت بدتر میشه و چه بسا خودت رو توی یه موقعیتی تصور میکنی که نه راه پس داره و نه راه پیش.
و شاید این وسط برای خودت دلسوزی کنی و توی نقش قربانی فرو بری.
پیشنهادی که من برات دارم و همیشه توی مواقعی که حس بد زمینگیرم میکنه اینه که سعی کن هر وقت حس آزاردهنده محدود شدن سراغت اومد سعی کنی اون رو نادیده بگیری البته خیلی سخته اینجور مواقع فکر نکردن به موضوعی که برات مهمه اما سعی کن حواستو پرت کنی.
معمولا تو این لحظه به رویاها قشنگی که داری و میخوای بهشون برسی فکر کن یا اگه نشستی، تغییر وضعیت بده و پاشو!
سعی کن روزا و لحظه های خوب رو تجسم کنی.
اینو بدون زندگی هر کسی دست خودشه و هیچ کس نمیتونه تو رو مجبور به کاری که نمیخوای بکنه و خدا همیشه پشتته و کمکت میکنه.
اما تو باید سعی کنی کمی بیشتر به احساساتت مسلط باشی گاهی اوقات حس عصبانیت تو ممکنه پدر یا مادرت رو بیشتر عصبانی کنه و کاری بکنن یا حرفی بزنن که نمیخوان.
سعی کن هر حرفی که میزنن رو آروم گوش کنی تا اونها بفهمن که تو واقعا بهشون اعتماد کردی و حرفشون رو گوش میدی و این اتفاق متقابلا برای تو رخ میده و اون ها هم سعی میکنن با ملایمت بیشتری به حرفات گوش بدن و حتی بعد یه مدت ممکنه خودشون با آرامش خواسته تو رو بپذیرن.
این کار واقعا تضمین شدس!
سعی کن همیشه احساست رو خوب نگه داری و خودت و بدنت رو بیشتر دوست داشته باشی حتی اگه ظاهرت مطابق با اون ایده آلهای توی ذهنت نیست.
امیدوارم دیگه به فکر خودکشی نباشی.
تو روزای بسیار قشنگ و زیبایی پیش روت داری دختر!
مطمئن باشی خدا برای خلق کردنت کلی هدف داشته و تو قراره رسالت مهمی توی زندگیت داشته باشی.
سعی کن محکم باشی، کتاب زیاد بخون و سعی کن ورزش کنی حتی اگر برا رفتنت به باشگاه محدودیت داری از اپلیکیشن های ورزشی توی گوشیت استفاده کنی و سعی کن وقت آزاد رو پر کنی و فرصت به قسمت منفی باف ذهنت ندی و خودت عمدا حس و حالت رو خوب کنی.
امیدوارم هرچه سریع تر به زندگی دلخواهت برسی.
آبجی گلم منم می فهمم اجبار به چیزی که دوسش نداری خیلی سخته. پدرو مادرم منو به زور مجبور کردن چادر سرم کنن منم مثل تو محدودم ولی باهاش کنار میام تو هم سعی کن باهاش کنار بیای متاسفانه خیلی از پدر مادرا تفکرشون اینه و فک می کنن فقط حرف خودشون درسته بشین منتفی باهاشون صحبت کن.
بهتره اول یکم باهاشون راه بیای بعد رفته رفته عقایدتو مث ی قصه و رمان به مادرت بگی، مثلاً اولش چادر سر کن ولی کم کم طرح و رنگ لباساتو درست کن. امیدوارم مشکلت حل شه خواهری
باهاشون کنار بیا و بهشون فکر نکن و رو درست تمرکز کن تا جای خوبی قبول بشی.تا ابد که پیش پدر ومادرت نیستی ! مثلا پدر و مادرت نمی تونند بیان تو دانشگاه سر کلاس تو بشینند یا تو اردو هایی که با بچه های دانشگاه میری همراهت بیان(از صحبتات فهمیدم که اجازه میدن بری اردو) لباس رنگ شاد و اونطوری که دوست داری زیر چادرت بپوش و بعد چادر رو طوری سرت بگیر که فقط دماغت دیده بشه و اینطوری از خونه برو بیرون وقتی رسیدی جایی که دیگه نبودن یا تو دانشگاه چادرت رو در بیار بزار تو کیفت تا یکم حس آزادی بهت دست بده مخصوصا تو اردو این کار رو بکن،بعدش هم با یک پسر خوب که طرز فکرش شبیه تو باشه ازدواج کن که اهل محل زندگی خودت نباشه ازدواج کن برو یک جای دور دیگه دنبالت نمی یان بعدش هر طور دوست داشتی زندگی کن .فقط از چاله در نیای بیفتی تو چاه!دقت کن با کی ازدواج می کنی برای محکم کاری حق طلاقم از پسره بگیر که اگه یک وقت بد دهن یا دست به صیغه ازآب در اومد سریع بری ازش طلاق بگیری ،می تونی برای راضی کردن طرف برای گرفتن حق طلاق بگی میگی تو عقدنامه بنویسن حق طلاقت با بخشیدن کل مهریه ات هستش و اگه این حق رو بهت بده حاضری مهریت فقط 5تا سکه باشه تا اگه خواستید جور دیگری بدون استفاده از حق طلاقت هم از هم جدا بشید خیالش راحت باشه که دردسر سکه دادن نداره. به خدا حق طلاق خیلی خوبه مهریه هیچ وقت به پاش نمی رسه اگه طرفت نامرد از آب در اومد می تونی با این حق یک هفته ای ازش جداشی!در حالی که دادگاه به زن فقط در دو سه مورد خاص و اون هم بعد از چند ماه یا چند سال رفت و آمد به دادگاه برای ثابت کردنش که اگه حالا موفق بشه ثابت کنه بهش اجازه طلاق میده! تو فقط دو سه سال دیگه پیش ننه باباتی زرنگ باش برای بعدش برنامه بریز!تازه اگه یک کاره بشی دستت تو جیب خودته تو زندگیت اگه با شوهرت پول جمع می کنید چیزی بخریدمثلا خونه بهش بگو چون تو هم پابه چاش کار کردی پولش رو دادی باید نصف خونه به نام تو باشه تا اگه کارت به طلاق کشید برای بعد طلاقت سرمایه داشته باشی.اصلا قبل خواستگاری باهاش در مورد خرج و مخارج و اموال و تقسیم کردن و اینا حرف بزن تا بعد ازدواج برات مشکل پیش نیاد و مثلا در جلسه خواستگاری بهش بگو دختر باحجابی هستی و فقط به چادر علاقه نداری و این که چادر نمی خوای بگیری به معنی بد حجاب شدنت نیست و یا باهاش در مورد تفریحات مورد علاقت حرف بزن تا بفهمی اون چقدر به تو اجازه آزادی میده، سبک سنگین کن و بعد ازدواج کن تا هم از دست پدر و مادرت خلاص شی هم بعد ازدواج گیر یک آدم زبون نفهم نیفتی.
من یه دختری هستم که در یک خانواده ی خیلی مذهبی بزرگ شدم . و فقط هم خانواده ی ما هست که چادری هستند یعنی در اقوام کسی چادری نیست به خاطر همین هم که من چادری هستم همه منو به عنوان یه دختر خیلی خوب و مذهبی میدونن ..
.پدر و مادرم هم اصلا سخت گیر نیستند تازه میتونم بگم به چشم پدرو مادر نگاشون نمیکنم بیشتر باهم دیگه رفیق هستیم تا مادر دختری یا پدر دختری و اینکه بهم هم اجازه میدن هرجایی که دلم بخواد برم و اصلا هم باهام نمیان یا اینکه اعتماد نداشته باشند چون که طرز فکر کردن مو میدونن چطوریه واینکه هرچی بخوام سریع واسم فراهم میکنن ،و با اینکه چادریم تیپ های قشنگی میزنم چون پدرو مادرم نسبت به لباس و رنگ لباس و چیز های دیگه ایرادی نیستن ..... ولی من چند وقتی هست که دیگه چادر رو دوست ندارم و نمیخوام چادر سر کنم ولی توی بد شرایطی گیر کردم این مسأله رو با مادرم درمیان گذاشتم خیلی از دستم ناراحت شد الان چند وقتی میشه که از این موضوع میگذره و میشه گفت مادرم دیگه اون موضوع رو فراموش کرده ولی من هنوز روی حرفم هستم ولی از یه چیز هایی میترسم ، میترسم به پدرم بگم چون فکر میکنم که نکنه اخلاقش عوض بشه و دیگه نسبت به هردو شون دوستیامون از بین بره یا اینکه ازادیمو از دست بدم و از طرف اقوام هم همینطور میترسم بگن اینم از دختر اینا که اینقدر تعریفشو میکردیم
ولی خوب چیکار کنم زمانی که با فامیل هستیم چون من چادریم حتی باهام بازی هم نمیکنن نه بازی های بچگونه منظورم همون والیببال یا وقتی که میرم شهر بازی فکر میکنم من نمیام چون چادریم
و اینکه دوستام چادری نیستن و همیشه منو مسخره میکنم و یا به کلاس مورد علاقه نمیتونم برم چون چادریم نه اینکه پدرو مادرم نذارن چون اون کلاسی که من دوست دارم غیر چادری ها میرن ، ولی اینم بگم پدرم یه روز گفت بهم که اگه دوست نداری چادری باشی نباش ولی یه روز پشیمون میشی
من اصلا به پدرم نگفتم که نمیخوام چادری باشم واین چیزو شانسی گفت ولی میترسم وقتی با واقعیت روبرو بشه اینقدر ریلکس نباشه و از دستم ناراحت بشه
بعضی وقتا دوستی زیاد با پدرو مادر خوب نیست چون اونوقت هم خیلی حرفارو نمیتونی بهشون بزنی و پدرو مادر هم خیلی ازت توقع دارن بیشتر از حرفام فکر کنم معلوم شد خیلی برای بابام حساسم
چون یه خورده بچه بابایی هستم ولی مادرم هم عزیزه ولی به مادرم راحت حرفمو زدم نمیدونم چرا نمیتونم به بابام بگم فکر میکنم اونقت اون همه احترامی که بهم گذاشته بر باد میره یا این همه اعتماد منظور از احترام اینکه بابام تابه حال حاضرم قسم بخورم که حتی یکبار دستشو بالا نبرده واسه زدنم یا دعوا کردنم همیشه باهام خوب بوده مهربون ، عالی ، ولی میترسم اینو بگم یهو هردوشون تغییر کنند لطفاً کمکم کنید بیشتر از خانم های که چادری هستند تقاضا میکنم چون غیر چادری ها همیشه میگن هر کاری که میخوای بکنی بکن نظر خودت مهم تره
البته اینم بگم که من نمیخوام بد حجاب بشم فقط میخوام با همین تیپ بدون چادر باشم